×امشب ساعتها یک ساعت به عقب برمیگرده، همون ساعت قدیم گذشته میشه 

دردسر منم با خواهرم شروع میشه :|

شوهر خاله من همیشه همون ساعت قدیم رو میگه 

هر چی هم میگیم ساعت رسمی کشوره باز قبول نمی کنه 

×× خب بزارین یه چیزی تعریف کنم 

هر وقت کسی زمین بخوره، بعد از اینکه مطمئن شدم اتفاقی براش نیفتاده 

کلی میخندم (عمدا نمی خندم .خب خندم میگیره )

پله های ما خیلی سُره ، خواهرم چند باری خورده زمین 

چند شب پیش برای زنداداشم تعریف می کردم و می خندیدم /می خندیدیم 

موقع رفتن زنداداشم هم سر خورد ولی نخورد زمین :|

اولش خودمو کنترل کردم ولی دیگه طاقت نیاوردم مثل بمب منفجر شدم 

با خنده های من همه خندیدن 

خدا رو شکر از قبل گفته بودم من می خندم

خودم چند باری توی خیابون زمین خوردم ،چند دفعه ای هم خونه خودمون

هر وقت توی خیابون زمین می خورم مثل بچه آدم سریع بلند می شم.به هیچ کسی هم نگاه نمی کنم

خاک روی لباسم رو می تم و بقیه راه خودمو میرم 

هر کسی هم حرفی بزنه اون لحظه گوشهام نمیشنوه

×××پست قبل رو هم بخونید 

کلیک 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سخن زیبا چاپ بنر سربازان آماده وسط شهر Shane خودمونی دوربین مدار بسته جذاب باش جانورشناسی و حیوانات